به قدرت رسیدن از همدل بودن می کاهد 

 پارسال با یک مدیر ارشد -به نام استیو- کار می‌کردم که مسئول مافوقش از او انتقاد کرده بود که به قدرت رسیدن باعث شد که با شیوه‌ای مشمئزکننده کار کند. رئیس استیو به او گفت شیوه‌ای ظریف از برحق بودن را در جلسات به وجود آورده که مجالی برای دیگران باقی نمی‌گذارد. به بیان دیگر، هیچکس مایل نبود وقتی استیو جواب درست را اعلام کرده ایده‌اش را مطرح کند. از وقتی ترفیع گرفته بود، مثل آدم‌های عقل کل رفتار می‌کرد. خلاصه، توانایی همدلی‌اش را از دست داده بود. 

چرا وقتی آدم‌ها وقتی در سلسله مراتب مدیریتی ترفیع می‌گیرند یا به قدرت می رسند این گونه تغییر رفتار می‌دهند؟

تحقیقات نشان می‌دهد قدرت شخصی، قابلیّت همدلی‌کردن را مختل می‌کند. داچر کلنتر، نویسنده و استاد روانشناسی در دانشگاه کالیفرنیا برکلی، مطالعاتی آزمایشگاهی را به راه انداخته که نشان می‌دهد افراد دارای قدرت، از کمبود همدلی، یعنی از قابلیّت درک احساسات دیگران و انطباق رفتار با افراد دیگر، رنج می‌برند. در واقع، قدرت، نحوۀ کارکرد مغز را دگرگون می‌کند. این واقعیت با مطالعات سوک‌ویندر اوبی، متخصص عصب شناس در دانشگاه ویلفرد لوریه انتاریو کانادا مطابقت دارد.

رایج‌ترین ناکامی‌های مدیران و رهبران دنیا، کلاهبرداری، اختلاس یا رسوایی جنسی نیست. رایج‌ترین آنها این است که در خودکنترلی ناموفقند – و از قدرت به شیوه‌های خودخواهانه استفاده می‌کنند.

چطور این ماجرا اتفاق می‌افتد؟

ابتدا نم نم و بعد، یکباره. تصمیم‌های کوچک نادرستی که احتمالاً به صورت ناخودآگاه گرفته می‌شود. ممکن است این ماجرا در قالب سوء استفاده از قدرت بروز کند: توقع داشته باشد که با او به طرز خاصی رفتار شود، خودسرانه تصمیم‌گیری کند، و کار خودش را بکند. رهبرانی که پلیس از آنها می‌خواهد به خاطر سرعت بالا یا استفاده از مشروبات الکلی کنار بزنند، از کوره در می‌روند و توبیخ‌کنان به پلیس می‌گویند “می‌دانی من کی هستم؟” یکباره ماجرا سر از شبکه‌های اجتماعی در می‌آورد، و نظر ما در مورد شخصیتی که زمانی برایش احترام قائل بودیم تغییر می‌کند.  

این قضایا در واقع به ماجرایی بزرگتر در مورد قدرت و شهرت بازمی‌گردد. چطور افراد با دنبال کردن یک آرزو شروع می‌کنند و در عوض سر از خود بزرگ‌کردن در می‌آورند؟ آنها به تنگ‌راهه‌ای می‌رسند و در آنجا از حالت استفادۀ عام‌المنفعه از قدرتشان به استفادۀ نفع‌طلبانه از آن، تغییر مسیر می‌دهند.

رهبرانی که بیم از افتادن به ورطۀ سوءاستفاده از قدرت دارند چه می‌توانند بکنند؟

ابتدا، باید از آراء و نظرات دیگران استقبال کنید. باید مشتاق باشید ریسک‌ کنید و خودتان را آسیب‌پذیر سازید و از دیگران بخواهید که عملکردتان را نقد کنند. یک مشاور خوب می‌تواند کمکتان کند به حالت همدلی و تصمیم‌گیری‌های ارزش‌مدار بازگردید. با این حال سعی کنید از طیف وسیعی از افراد بازخورد بگیرید؛ از آنها نظرخواهی کنید. سوال‌های آبکی(عملکردم چطوره؟) را کنار بگذارید و سئوال‌های محکم و جدّی بپرسید (سبک مدیریتی و تمرکزم چه تأثیری بر کارمندانم می‌گذارد؟)

به قدرت رسیدن با انجام اقدامات پیشگیرانه با خودآگاهی و یک خودآزمایی شجاعانه شروع می‌شود:

در زیر تعدادی از پرسش‌هایی را می‌آوریم که می‌توانید از خود بپرسید:

  1. آیا شبکه‌ای از دوستان، خانواده و همکاران دارید که صرفنظر از پست و مقامتان، دلسوزتان باشند و کمکتان کنند که واقع‌گرا باشید؟
  2. آیا مشاور، مربّی، یا محرم رازی دارید؟
  3. آیا بازخوردی در این باره گرفته‌اید که حرفتان با عملتان یکی نیست؟
  4. آیا امتیازطلب هستید؟
  5. آیا به وعده‌های ناچیزی که جلب توجّه نمی‌کند عمل می‌کنید؟
  6. آیا دیگران را در مرکز توجّه قرار می‌دهید؟
  7. آیا خودسرانه و تک و تنها تصمیم می‌گیرید؟ تصمیماتی که می‌گیرید منعکس‌کنندۀ ارزش‌های واقعی‌تان هست؟
  8. به اشتباهات خود اقرار می‌کنید؟
  9. وقتی در مرکز توجّه قرار دارید همان آدمی همیشگی هستید؟
  10. آیا به خودتان می‌گویید که در مورد خودتان استثناء وجود دارد و قانون، در مورد افرادی مثل شما فرق می‌کند؟

تهیه کننده: دکتر منافی 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

پاسخی بگذارید