توضیحات
کتاب گورستان
قاتل، نیمهشب سه نفر از اعضای خانواده را به قتل میرساند و به سوی اتاق آخرین قربانی خود، فرزند هجدهماهه خانواده میرود. اما او در تختخواب خود نیست. کودک نوپا به تازگی راه رفتن آموخته است و نیمه شب در خانه را باز میکند، به خیابان قدم میگذارد و سر از قبرستانی قدیمی و متروک درمیآورد.
ارواح گورستان از او در برابر قاتل محافظت میکنند. آقا و خانم اونز، زوجی از ارواح گورستان مسئولیت نگهداری از کودک را میپذیرند و نام «نوبادی (Nobody)» را بر او میگذارند. باد (مخفف نوبادی) در میان آنان بزرگ میشود و دانشها و مهارتهای بسیاری همچون رفتن به خواب دیگران، محو شدن و رد شدن از میان اشیا را از آنان کسب میکند.
سالها میگذرد اما هنوز خطری در دنیای بیرون از گورستان، باد را تهدید میکند. جک، قاتل خانواده باد که موفق به کشتن کوچکترین فرد خانواده نشده بود، هنوز به دنبال اوست.
خود آقای اوونز بیشتر از حرف زدن طفره می رفت و کمتر وارد تخیلات می شد. فقط می گفت: «جای خوبی نیست.» گورستان به معنای واقعی در پای ضلع غربی تپه به انتها می رسید، زیر درخت کهنسال سیب، با حصاری از نرده های آهنی قهوه ای از زنگ زدگی که نوک نیزه مانند و تیزی داشت، اما در سوی دیگر زمین بایری پر از گزنه و علف هرزه، تمشک جنگلی و ضایعات پاییزی قرار داشت و باد که در کل بچه ی مطیعی بود از بین میله ها رد نمی شد، اما به آنجا می رفت و به آن سو نگاه می کرد. می دانست تمام ماجرا را برایش تعریف نکرده اند، و همین ناراحتش می کرد… |