توضیحات
چراغ لاله
قسمتی از کتاب چراغ لاله:
روزهای آخر بود. اقبال مثل مسافری پیر و خسته که انتظار بکشد، گوش به تیک تاک ساعت و چشم به دوریل موازی زمان و مکان داشت؛ که ناگهان آمد. لحظهها به کندی میگذشت. همه در انتظار سپیده صبح بودند؛ صبحی پر از امید و امید و تنها امید. صدای اذان مسجد مثل نسیمی نرم و سبک به داخل خانه وزید. اقبال لحظهای چشم باز کرد و به سقف خیره شد. گویی صدایی از آسمانها شنیده بود. اذان اوج گرفت: «اشهد ان لا اله الا اللّه.»قبال در دل گهواره زمین خفت؛ اما خفتن او با خفت نبود. او خفت، در حالی که همیشه با مردم راز میگفت؛ راز یکی شدن و پیبردن به خودیِ خود.
نشر ذکر