توضیحات
هستی
کتاب «هستی» داستان دختر دوازده ساله ای است به نام هستی که ساکن آبادان است. او روحیه عجیبی دارد. کارهای او به هیچ وجه به دختران شبیه نیست. او دوست دارد با پسرها فوتبال بازی کند و با دایی جمشید به موتور سواری برود و راندن موتور را از او یاد بگیرد.
دست او در بازی فوتبال شکسته و پدر ناچار است به جای این که برای کار بر روی کشتی اروند راهی ژاپن شود همراه هستی به بیمارستان برود. مادر هستی در آستانه به دنیا آوردن فرزندی است. پدر بیشتر اوقات با هستی رفتار بدی دارد و او را به خاطر کارهایش سرزنش می کند و “ادبار” صدایش می کند، حتی وقتی متوجه می شود که هستی موجب نجاتش شده، زیرا کشتی اروند به دلیل حمله عراق غرق شده است.
هستی بقدری ازاین وضع ناراحت است که فکر می کند او فرزند آنان نیست و در ذهن خود سناریوهای گوناگونی می سازد. زمزمه های شروع جنگ هم برخاسته و خانه آن ها بر اثر بمباران ویران شده و آن ها ناچار می شوند به خانه بی بی بروند. خانواده با شدت گرفتن جنگ و با موتور دایی جمشید روانه ماهشهر می شوند. خاله نسرین به آنان می پیوندد، ولی پس از مدتی با عجله می رود.
هستی در ماهشهر با لیلا که او هم جنگزده است دوست شده و ازاو جودو یاد می گیرد و برادر لیلا، شاپور هم به او قول می دهد تا از هسته خرما برای هستی چیزی بسازد. هستی دور از چشم خانواده و به کمک برادر لیلا و دوست او موتور را تعمیر می کند و تنهایی راهی آبادان می شود و آنجا با دایی جمشید و خاله نسرین روبرو می شود. پدر هم که نگران غیبت دخترش است، فردای آن روز راهی آبادان می شود.
هستی با مشاهده پدر پا به فرار می گذارد. در همین زمان بمباران هم شروع می شود و هستی همراه پدر به گوشه ای پناه می برد و در چنین لحظه هایی پدر راز مهمی را برای او فاش می کند!.
مشتم با لرزشی گنگ باز شد. یک ماهی کوچک بود. یک ماهی تراشیده شده از هستهی خرما و به رنگ هستهی خرما. صیقلی و سوهان خورده. قشنگ. روی تنهی ماهی با خط قشنگی نوشته شده بود: «هستی». |
نشر کانون پرورش فکری کودک و نوجوان