توضیحات
فرزند پنجم
چند تا بچه میخواهید ؟
دیوید گفت: «خیلی»
هریت گفت: «خیلی»
و جواب شنیدند: «مفتِ چنگتان».
برای به واقعیت پیوستن این رؤیای دونفره، خانهای بزرگ خریدند با سبک ویکتوریایی. خانهای با اتاقهای بسیار برای فرزندانی که قرار بود خیلی زود خانواده را به جمعی شاد و سرخوش تبدیل کند. راستش لازم نیست «فرزند پنجم» از راه برسد، لازم نیست اتفاقات پشت سر هم بیفتند و هریت و دیوید در آن خانهی درندشتشان با تجربههایی دردناک روبهرو شوند تا خواننده بفهمد گاهی همهچیز «استعاره» است. بِن، پنجمین فرزند خانواده بیش از آنکه به کودکی شبیه باشد، هیولایی کوچک است که میخواهد تمام زندگی را یکجا نابود کند تنها اگر زنجیر محدودیتهایش باز شود.
روبه روی هم نشستند تا هرچه دلشان بخواهد یکدیگر را برانداز کنند و افتادند به حرف زدن. هی حرف زدند و زدند، انگار که تا حالا نگذاشته بودند حرف بزنند… همان طور کنار هم نشستند و گفتند و شنیدند، تا غوغای جمع در اتاق های آن طرف راهرو کم شد. |