توضیحات
سیمرغ پدربزرگ من بود
در «سیمرغ پدربزرگ من بود» ۳۰ کودک پس از دیدن شرایط نامساعد محیط زیست به دنبال پرندهای میگردند. آنها در این راه با مشکلات پرندگان آشنا میشوند و چالشها را از دو بعد بررسی میکنند؛ اینکه چه اتفاقی باعث فرار پرندگان شده است، دیگر آنکه نبود پرندگان چه صدماتی در پی دارد. قهرمان اصلی داستان در طول این روایت با ناامیدی دوستانش روبهرو میشود اما در نهایت با یاری دوستان دیگری که آماده این کشف و مبارزهاند به گامهای نهایی نزدیک میشود.
هنوز گوشی را زمین نگذاشتهام که همهچیز شروع میکند به چرخیدن، خانه میچرخد. اتاق میچرخد. میز کامپیوتر میچرخد. چوب لباسی گوشه اتاق میچرخد. خودم هم انگار دارم میچرخم. تلوتلو میخورم. به قفسه کتابها میخورم. کم مانده بیفتم زمین، صدای سارک توی گوشم میچرخد؛ اما نه چرخیدن معمولی. انگار گردباد باشد. مغزم قفل شده است. هیچ پیامی دریافت یا ارسال نمیکند. دور اتاق میچرخم. |
انتشارات نردبان