توضیحات
الیور تویست
الیور قهرمان و پسربچهی یتیمی است که بعد از فروخته شدن از طرف یتیمخانه به پیرمرد تابوتساز، تصمیم میگیرد از شهر فرار کند و به لندن برود. او در راه با پسر دزدی آشنا میشود که برای فاگین کار میکند. او یک پیرمرد یهودی است که بچههای یتیم خیابانی را برای جیببری و دزدی تعلیم میدهد.
الیوردرنهایت در یکی از دزدیهای خیابانی بیگناه دستگیر میشود. اما شاکی او مردی مهربان و عاقلی به نام آقای براونلا است. او الیور را بهعنوان فرزندش به خانه میبرد و تصمیم میگیرد از او نگهداری کند. اما از آنجایی که بخت قرار نیست با الیورهمراه باشد، در خانه بهسیلهی دزدان ربوده میشود و برای یک سرقت بزرگ به کار گرفته میشود.
سر دستهی این دزدان شخص بدجنسی به نام بیل سایکساست. الیور در ماجرای این سرقت تیر میخورد، اما توسط صاحبخانهای که او و همدستانش قصد دزدی از آنجا را داشتند، مراقبت و نگهداری میشود. اما این پایان داستانهای الیورنیست و بعد از پیدا شدن سر و کلهی مردی که ادعا میکند برادر او است، داستان تویست وارد مرحلهی دیگری میشود.
الیور تا مدتی کنار جوی آب افتاده بود. وقتی سپیده زد، هوا سردتر شد و مه همه جا را گرفت. از بخت بد، باران شروع به باریدن کرد، اماالیوربا این که خیس شده بود، چیزی را احساس نمیکرد. سرانجام به هوش آمد و از درد فریاد کشید. شالی که به دور دستش پیچیده بود، غرق خون بود. نایی نداشت تا بلند شود و بنشیند. درحالیکه از سرما و خستگی میلرزید، یکی – دو بار سعی کرد بلند شود. حس میکرد که اگر آنجا بماند میمیرد. عاقبت افتان و خیزان خود را به جاده رساند. باران تند، او را هشیار کرد و خانهای را در آن نزدیکی دید. وقتی با بیحالی به سوی خانه رفت، آن را شناخت. همان خانهای بود که شب قبل برای دزدی به آنجا رفته بودند. خواست فرار کند، اما توان نداشت. تازه، به کجا میتوانست برود؟ |