تمام انگیزه های زندگی

تمام انگیزه های زندگی

داستان توریا و زنده ماندنش در میان آن جهنم سوزان دهان به دهان ‌چرخید و حالا مردم بسیاری از این ماجرای غم‌انگیز باخبر شده‌اند. اما چیزی که این حادثه را از نمونه‌های مشابه خود، متمایز می‌کند، اراده تحسین‌برانگیز توریا برای بازگشتن به زندگی طبیعی است.

بخشی از کتاب: «…آتش با سرعت هر چه بیشتر به ما نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. حتی فرصتی برای فکر کردن نداشتیم. سر و صدای ناشی از آتش‌سوزی از صدای موتور جت هم بلندتر بود و من، تا سرحد مرگ ترسیده بودم. قلبم دیوانه‌وار در سینه‌ می‌کوبید و گرمای سوزان و دود غلیظی که همه جا را فرا گرفته بود؛ مرا بیش از پیش مضطرب و وحشت‌زده می‌کرد…» «تمام انگیزه‌های زندگی» داستان قدرت عشق است. عشقی که توانست دختری را از مرگ حتمی نجات داده و به زندگی برگردانَد. عشقی که از مرز ظواهر و زیبایی‌های ظاهری فراتر رفته و قدم به قلمروی کمتر شناخته‌شده زیبایی‌های درونی می‌گذارد.

بخشی از کتاب تمام انگیزه‌های زندگی

کمی جلوتر راه با احاطۀ صخره‌های سنگی که از دو طرف تا وسط جاده را اشغال کرده بودند، باریک‌تر شد. می‌دانستم که به درۀ تییِر رسیده‌ام. باید کمی استراحت می‌کردم. برای رسیدن به این نقطه مسافت زیادی را راه رفته یا چهار دست‌ و‌ پا از صخره‌های کوچک بالا رفته بودم. پس از عبور از دهانۀ تنگ دره، به فضای باز پوشیده‌ از بوته‌های خار رسیدم که از سمت راست با شیب تندی از جنس صخره‌های صاف و صیقلی به دره‌ای با علف‌زارهای بلند می‌رسید.

بار دیگر شروع به دویدن کردم و اینجا بود که ناگهان چشمم به آتشی در دوردست افتاد. البته از آن فاصله درک درستی از میزان آتش یا بزرگی آن نداشتم. ابتدا فکر می‌کردم بوته‌ای کوچک در دره آتش گرفته است و مسئلۀ چندان مهمی نیست. اما کمی که گذشت متوجه دختر و پسری شدم که داشتند با نگرانی درمورد آتش صحبت می‌کردند.

خودم را به آن‌ها رساندم و پسر را شناختم. همان کسی بود که در بین راه چند لحظه‌ای ایستادم و به او سلام کردم. پسر دیگری نیز به ما ملحق شد و همان‌طور که همگی درمورد آتش صحبت می‌کردیم، سعی می‌کردیم راهی برای دور زدن آتش پیدا کنیم.

آتش لحظه‌ به‌ لحظه به ما نزدیک‌تر می‌شد و تازه متوجه شدیم چه خطر بزرگی تهدیدمان می‌کند. ما در محاصرۀ آتش و دود بودیم و راهی به بیرون نداشتیم. بادی که می‌وزید، سرعت پیشروی آتش را بیشتر می‌کرد و آن را به‌ سمت ما سوق می‌داد. حالا دیگر تنها راه نجاتمان بالارفتن از همان صخره‌های شیب‌داری بود که در سمت راستمان قرار داشت و با علف‌های بلند پوشیده شده بود. خیلی خوب می‌دانستم که آتش خیلی زود به آن دامنه خواهد رسید؛ اما چارۀ دیگری نداشتیم. هیچ راه دیگری به‌ غیر از بالا رفتن از صخره، باقی نمانده بود.

انتخاب با مشاوره تیم خوبه نشرکوله پشتی

1 پاسخ

دیدگاه ها غیر فعال است.