احتمال عشق در نگاه اول

احتمال عشق در نگاه اول

بخشى مقدمه ى اختصاصى نویسنده براى ترجمه ى فارسى: خوانندگان عزیز نمی‌توانم شدت هیجانم را از اینکه قرار است این کتاب (که در قلبم جا دارد) در ایران به چاپ برسد، بیان کنم. کتاب «احتمال عشق در نگاه اول» کتابی است درباره‌ی عشق، سرنوشت و امید. کتابی درباره‌ی دوری و بخشش. همچنین، کتابی درباره‌ی پیامدهای هر عمل؛ اینکه چطور یک اتفاق کوچک (از دست دادن پرواز، بابت ۴دقیقه تأخیر) می‌تواند زندگی شما را متحول کند. موضوعی در خور توجه؛ چرا که این داستان (که هرگز تصور نمی‌کردم راهش را به سمت آدم‌های زیادی باز کند) زندگی مرا نیز متحول کرد… بخشى از داستان: هدلی آرام گفت «ببخشید، من نباید می اومدم.» اولیور می‌گوید: «نه.» و هدلی نگاهی مبهوت به او می‌اندازد.

او دوست داشت کلماتی شبیه به این بشنود: نرو یا لطفاً بمون یا من هم متأسفم، اما تمام چیزی که اولیور می‌گوید این است: «اشکالی نداره.» هدلی از این پا به آن پا می‌شود. پاشنه های کفشش درون گل‌ولای فرو رفته‌اند. او می‌گوید: «بهتره برم»، اما انگار چشم هایش می گویند: «نذار برم.» و دست‌هایش، در تلاش برای آنکه دست های اولیور را نگیرند و نگویند لطفاً، می‌لرزند.

بخشی از کتاب احتمال عشق در نگاه اول

هدلی آرام می‌گوید: “ببخشید، من نباید می‌اومدم”.
اولیور می‌گوید: “نه” و هدلی نگاهی مبهوت به او می‌اندازد. او دوست داشت کلماتی شبیه این بشنود: نرو یا لطفاً بمون یا من هم متأسفم، اما اولیور فقط می‌گوید: “اشکالی نداره”.
هدلی از این‌پا به آن‌پا می‌شود. پاشنه‌های کفشش درون گل‌ولای فرو رفته‌اند. می‌گوید: “بهتره برم”، اما انگار چشم‌هایش می‌گویند: “نذار برم.” و دست‌هایش در تلاش برای آنکه دست‌های اولیور را ملتمسانه نگیرند، می‌لرزند.
اولیور می‌گوید: “درسته. من هم باید برم”.
هیچ‌کدام از آن‌ها حرکتی نمی‌کنند و هدلی متوجه می‌شود که نفسش را در سینه حبس کرده است.

انتخاب با مشاوره تیم خوب نشر کوله پشتی