محمود دولت آبادی

محمود دولت آبادی نویسنده بزرگ ایران     

محمود دولت آبادی به سال ۱۳۱۹ در زادگاهش، روستای دولت‌آباد از توابع شهر سبزوار، به دنیا آمد.

کودکی و نوجوانی او با تحصیل و البته کارهایی مانند کفاشی، سلمانی و کارگری در روستا سپری شد.  

محمود دولت آبادی در بیست‌سالگی به تهران رفت تا علاقه‌های شخصی‌اش یعنی تئاتر و نوشتن را به صورت جدی‌تر پیگیری کند.

در همین حال برای گذران زندگی به کار در چاپ‌خانه مشغول شد.

دولت‌آبادی که کودکی‌اش را در روستا گذرانده بود، توانسته از تجربیات خود از زندگی در روستا در رمان‌هایش استفاده کند و در این زمینه، یعنی رمان روستایی، صاحب ‌سبک است.

وی سادگی، صبر و قناعت که از ویژگی‌های مردمان روستا است را به زیبایی به تصویر کشیده است.

فقر و ناآگاهی از دیگر موضوعاتی است که دولت‌آبادی سعی کرده تا در داستان‌هایش به آن بپردازد.

آثار محمود دولت آبادی

  • ته شب
  • سفر
  • آوسنه بابا سبحان
  • لایه‌های بیابانی
  • تنگنا
  • گاواربان
  • هجرت سلیمان
  • باشبیرو
  • عقیل، عقیل
  • از خم چنبر
  • دیدار بلوچ
  • کلیدر
  • جای خالی سلوچ
  • ققنوس
  • آهوی بخت من گزل
  • کارنامه سپنج
  • ما نیز مردمی هستیم
  • روزگار سپری‌شده مردم سالخورده
  • اتوبوس
  • آن مادیان سرخ‌یال
  • سلوک
  • قطره محال اندیش
  • روز و شب یوسف
  • طریق بسمل شدن
  • گلدسته‌ها و سایه‌ها
  • زوال کلنل
  • نون نوشتن
  • میم و آن دیگران
  • وزیری امیر حسنک
  • تا سر زلف عروسان سخن
  • بنی‌آدم
  • این گفت و سخن‌ها

 

در بخش معرفی کتاب میتوانید اطلاعات به‌روزی درباره کتابهای مفید بیابید

 چند جمله از محمود دولت‌آبادی

  • اندیشیدن را جدی بگیریم. اندیشیدن. آنچه که ما کم داریم مردان و زنانی هستند که اندیشیدن را جدی گرفته باشند.
    اندیشیدن باید به مثابه یک کار مهم تلقی بشود. اندیشه ورزیدن. بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم.
    نویسنده نباید فقط در بند گفتن باشد. برای گفتن همیشه وقت هست. اما برای اندیشیدن ممکن است دیر بشود.
    چرا یک نویسنده نباید مغز خود را برای اندیشیدن و برای تخیل تربیت کند؟
  • هیچ چیز برای انسان مطلوب تر از این نیست که سرانجام احساس کند دین خود را ادا کرده است. آرزو می کنم به ادای این دین بزرگ.
  • احساس می کنم از کتاب ها می ترسم. هر وقت خود را در میان کتاب ها می بینم با صراحت بی رحمانه ای احساس نادانی می کنم. جهل! هیهات! با این جهل ثقیل و انبوه. چگونه می توان زندگی کرد؟ چگونه می توان زندگی را شناخت و توجیه کرد؟ چگونه می توان در سرنوشت آن دخالت داشت؟