صمد بهرنگی

صمد بهرنگی ، چهره حیرت انگیز تعهد

صمد بهرنگی از مشاهیر ایران و بنیانگذار ادبیات کودکان است.

صمد بهرنگی در دوم تیرماه ۱۳۱۸ در تبریز در خانواده‌ای تهیدست چشم به جهان گشود.

پدرش کارگری فصلی بود و خرجش همواره بیشتر از دخل او بود.

فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند، عازم قفقاز شود.

رفت و دیگر باز نگشت.

« قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم.

ولی نه مثل قارچ زود از پا در آمدم.

هر جا نَمی بود به خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند.

من نمو کردم…مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم و شدم معلم روستاهای آذربایجان.

پدرم می گوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید از همین بیشتر نصیب تو نمی شود…»

 

در بخش مجله نوجوان مطالب مفید و متنوعی خواهید یافت

 

تحصیلات صمد بهرنگی

صمد بهرنگی پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت.

در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغ‌التحصیل شد.

از مهر همان سال و در حالیکه تنها هجده سال سن داشت آموزگار شد.

« از دانشسرا که درآمدم و به روستا رفتم یکباره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده است.

همه اش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوت و فن معلمی را پیدا کنم و چنین نیز کردم.»

در مهر ۱۳۳۷ برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به دوره شبانه دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز رفت.

هم‌زمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهی‌نامهٔ پایان تحصیلات ادامه داد.

صمد بهرنگی درنوزده سالگی (۱۳۳۹) اولین داستان منتشر شده‌اش به نام عادت را نوشت.

یک سال بعد داستان تلخون را که برگرفته از داستانهای آذربایجان بود با نام مستعار “ص. قارانقوش ” منتشر کرد.

 

تشویق به مطالعه در نوجوان ها

صمد بهرنگی در شیوه آموزشی و مضمون قصه های خود تلاش می‌کرد روح اعتراض به نظام حاکم را در دانش آموزان پرورش دهد.

پای پیاده در روستاها راه می افتاد و اگر کسی کتابخانه‌ای تاسیس کرده بود او را تشویق می‌کرد و به مجموعه کتابهایش، کتابهایی می افزود.

بچه ها را به ویژه تشویق به مطالعه می‌کرد.

هرچه از جذابیت و روشهای دوست داشتنی برای این گروه سنی می‌دانست در کار می کرد تا بچه‌ها با کتاب به عنوان یک همراه همیشگی در تمام طول زندگی مانوس باشند.

می‌گفت که کتاب بخوانند و سپس آن را در جملاتی ساده برای دیگران خلاصه نویسی کنند.

در این دوران بود که ساواک به برخی از فعالیتهای بهرنگی حساس شد.

تهدیدها آغاز شد و چندین بار در طول دوران زندگی خود مورد توبیخ و جریمه و حتی تبعید قرار گرفت.

با این همه گویی او به این گونه از امور حساسیتی نداشت و در روحیه او خللی ایجاد نمی‌کرد.

 

صمد بهرنگی ماهی سیاه کوچولو

کشته شدن صمد بهرنگی

صمد بهرنگی در نهم شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس کشته شد .

جسدش را چند روز بعد در ۱۲ شهریور در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند.

جنازهٔ او در گورستان امامیه تبریز دفن شده‌است.

ده روز قبل از غرق شدن صمد، تعدادی از مامورین ساواک به خانه محل سکونت وی هجوم برده و وی را تهدید نموده بودند.

حدود یکماه قبل از این حادثه، کتاب ماهی سیاه کوچولو چاپ شده و مورد اقبال مردم ایران و جهان واقع شده بود.

نظر احمد شاملو درباره صمد بهرنگی

«صمد چهره‌ی حیرت‌انگیز تعهد بود.

تعهدی که به حق می‌باید با مضاف غول و هیولا توصیف شود:

غول تعهد!

هیولای تعهد!

چرا که هیچ چیز در هیچ دوره و زمانه‌یی هم‌چون ”تعهد روشن‌فکران و هنرمندان جامعه“ خوف‌انگیز و آسایش برهم‌زن و خانه‌خراب‌کن کژی‌ها و کاستی‌ها نیست.

چرا که تعهد، اژدهایی است که گران‌بهاترین گنج عالم را پاس می‌دارد: گنجی که نامش آزادی و حق حیات ملت‌هاست!»

 

پیام داستان ماهی سیاه کوچولو

ماهی سیاه کوچولو نماد آن آدم‌هایی است که از روزهای تکراری و تکرار بی‌پایان و بی‌حاصل خسته شده اند.

همان ها که به آن سوی مرزهای ناشناخته‌ای فکر می کنند که بسیاری حتی تصورش را ندارند و برای رسیدن به پاسخ سوالات خود دست به ماجراجویی‌های بزرگ می زنند.

 

شما نوجوانان به عنوان آینده‌سازان این کشور، باید با مفاخر سرزمین خود آشنا باشید. انسانهایی که با زندگی، استعداد و تلاش خود، ذره ذره به سازندگی کشور کمک کرده‌اند. شناخت و پاسداشت آنها کوچکترین کاری است که از دستمان برمی‌آید.

 

چند جمله از کتاب ماهی سیاه کوچولو

“شما زیادی فکر می کنید. همه اش که نباید فکر کرد. راه که بیفتیم، ترسمان به کلّی می ریزد.”

“آخر مادر جان، مگر نه اینست که هر چیزی به آخر می‌رسد؟ شب به آخر می‌رسد، روز به آخر می‌رسد؛ هفته، ماه، سال …”

“راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی کرد؟”

“من نه بدبینم و نه ترسو. من هر چه را که چشمم می بیند و عقلم می گوید، به زبان می آورم.”

“مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا می‌توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم – که می‌شوم – مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد …”

 

منبع: وب سایت صمد بهرنگی

 

 

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

پاسخی بگذارید