درد و دل دانشجوی سال اول (از کنکور)

وقتی به کنکور فک ‌می کردم تن و بدنم می لرزید. تا جایی که یادمه می گفتن درس بخون که بتونی تو کنکور رتبه­ی خوبی بیاری می­گفتن اگه بخوای موفق شی باید کنکورتو خوب بدی خلاصه کابوسی بود برامون.

دبیرستان و بهترین سال­های زندگیم و که می­تونستم شاد باشم و ازش به بهترین نحو استفاده کنم ‌با ترس و دلهره کنکور گذروندم؛ چه فشارهایی که رومون نبود چه ترس های بی جایی که نداشتیم و در نهایت بدترین سال هم سال پیش دانشگاهی رسید. سالی که هرجا میرفتم حرف از کنکور بود حرف از اینکه ((چی میخوای قبول شی؟ چی میخوای بخونی؟ بیخیال بابا درس میخونی که چی بشه، درسُ ول کن کار کن)) و کلی حرف دیگه که تو استرس آورترین روزهام میشنیدم.

ولی میدونین به قول یکی از اساتیدمون ماها داوطلبین کنکور نبودیم،  اسیرش بودیم. کنکور شده بود مثله یه مرحله از زندگیمون که باید ازش رد میشدی.

ما رد شدیم، خوب یا بد گذروندیمش ولی ماها تو دوران نوجوانیمون، تو اوجش که می تونستیم کلی تجربه های هیجان انگیز داشته باشیم، استرس کنکور داشتیم.

آرزو می کنم‌ روزی برسه که نوجوان هامون زندگی کنن طعم واقعی زندگی رو بچشن نه اینکه اسیر کنکور باشن.