روباه گفت: بیشتر مردم این حقیقت را فراموش کردهاند، اما تو هیچوقت نباید فراموش کنی. تو تا ابد در قبال آنچه اهلی کردهای مسئولی. تو مسئول گلت هستی
آنتوان. دوسنت اگزوپری
درباره پذیرش مسئولیت نکته های بدیهی اما بسیار مهم وجود دارد: شما تازمانیکه نتوانید ذهن و بدن خود را رهبری کنید، در زندگی اجتماعی هم نمی توانید مدیر و رهبر باشید.
روشن است که انتظار مسئولیتپذیری از دیگران، بسیار سادهتر از انتظار از خود است. وقتی درباره مسئولیتپذیری پرسشی میشود، اغلب افراد پای دیگران را به میان میکشند و اینکه آنها باید مسئولیتپذیر باشند. همه مدام غر میزنند که «هیچکس کار خودش را درست انجام نمیدهد». اما کمتر کسی بهخود نگاه میکند. آیا شما هم از این دسته هستید؟
نکته مهمی که در اینجا باید تأکید کنیم این است که پذیرش مسئولیت کلید اصلی خود-هدایتگری است. مقصر دانستن دیگران هیچ مشکلی را حل نخواهدکرد. فقط پذیرش مسئولیت است که میتواند آزادی، اراده و استقلال شما را تضمین کند.
موقعیتها و اتفاقهای ناراحتکننده ممکن است انرژی و امید شما را بگیرند. این مسئله طبیعی است. به احتمال تاکنون شنیدهاید که «هر ناراحتی و شکست فرصتی برای یادگیری بیشتر است». این جمله شاید تکراری باشد؛ ولی پیشنهاد میکنیم عمیقتر به آن فکر کنید؛ زیرا حقیقت دارد. موقعیتهای ناراحتکننده جدا از تجربه و درس، فرصتی به شما میدهد که هرچه بیشتر فرایند مسئولیتپذیری را تمرین کنید و در راه رشد و بلوغ گام بردارید. مشکل ها و حادثهها همیشه پیش میآیند و وضعیت پسندیده ای نیست؛ اما راه رشد و بلوغ در زندگی همین غلبه بر چالشهای پیش آمده برای انسان است. قرار نیست همه زندگی آسان باشد. زمانیکه بتوانید در برابر مشکلها به جای غم و اندوه، به خود اتکا کنید و آن را فرصتی برای بالندگی بدانید، کلید پیروزی در دستهای شماست.
سخنانی که تاکنون درباره مسئولیتپذیری گفتهایم، هیچ یک به این معنی نیست که بر خودتان سخت بگیرید. اغلب شما ممکن است خیلی زود از دست خود عصبانی شوید. با کوچکترین اشتباهی از کوره در بروید و تنور سرزنش خود را داغ کنید. آگاهی از اشتباهها و پذیرش مسئولیت آن بسیار خوب است. ولی اگر به سرزنش دائمی و ماندن در بیعملی بدل شود مخرب و مضر است. هرگز فراموش نکنید که شما در جایگاه انسانی حق اشتباه و تجربه دارید. اما درس از اشتباهها و تلاش برای اصلاح آنها نباید فراموشتان شود.
همیشه بگوئید «من چه میخواهم» نه اینکه «من چه کار باید بکنم».
اغلب مردم در موقعیتهای دشوار از خودشان و دیگران میپرسند: «من چه کار باید بکنم؟» این پرسش نوعی سردرگمی، بلاتکلیفی و احساس شرم و سرزنش به همراه دارد.
به نظر شما چرا هربار که به مشکلی برمی خوریم به صورت خودکار بیرون از خود به دنبال راه حل می گردیم؟ زیرا برای چنین واکنشی شرطی شدهایم. ما در عصر شکوفائی دانش و ارتباط زندگی میکنیم و گویا به طور پیشفرض به ما گفته شده که مهم نیست چه مشکلی داری، یکی پیشتر راه حل را یافته است و فقط آن فرد را پیدا کن و دستورهایش را رعایت کن تا مشکلت حل شود. نیازی نیست خودت درباره راه حل فکرکنی.
آیا چنین نیست؟ آیا تاکنون اینگونه به قضیه نگاه کردهبودید؟
در نگاه اول ممکن است آسانتر شدن کارها برای شما لذتبخش و توجیهپذیر باشد؛ اما باتوجه به نتایج پژوهش ها به میزان سهولت کارها، درصد بیماریهای عصبی و روانی بیشتر شده است. یکی از دلایل آن نیاز وسواسگونه انسان ها به حل سریع مشکل ها است. همه به شکل عجیبی عجله دارند. دوست دارند همه امور به سرعت انجام شود تا وقت کم نیاورند. برای چه؟ خودشان هم نمیدانند! اما هیچکس به این قضیه توجه ندارد که شاید مشکل ها به سرعت کنار بروند؛ ولی به طور کامل حل نمیشوند و بار دیگر با اضطراب بیشتری آشکار میشوند. در این وضعیت بهتر است پرسشی جدید بپرسیم: «من چه میخواهم؟»
«من چه میخواهم» شما را به آرامش دعوت میکند، وادارتان میکند به خودتان فکرکنید نه به داوری دیگران. برخلاف پرسش پیشین، شما را به پذیرش نقشتان در موقعیت پیش آمده دعوت میکند.
«من چه میخواهم» و فکر این پرسش، ماهیچههای مغز شما را تقویت میکند و رگههای خلاقیت را از اعماق وجودتان بیرون میکشد. این پرسش میانبری سریع برای قرارگیری در مسیر مسئولیتپذیری است. به محض اینکه موقعیت عجیب یا ناراحتکنندهای پیش آمد، از خودتان بپرسید: «من از این موقعیت چه میخواهم؟»
متأسفانه بیشتر افراد از خواستههای خود آگاهی ندارند. شما چطور؟ آیا میدانید که دقیق چه میخواهید؟ اغلب چند واژه کلی را تکرار میکنند؛ مانند خوشبختی، پول، دوستی سالم، خوشحالی و غیره. اما معنا و تعریف هریک از این واژهها در ذهن و الگوی زندگی افراد از هم متفاوت است. شاید آنچه من خوشبختی مینامم، برای شما معنای خوشبختی نداشتهباشد. شاید میزان رفاه برای من متفاوت از شما باشد. بااینهمه این روزها با وجود شبکههای اجتماعی و ارتباط سریع آدمها با یکدیگر، همه عادت کردهاند مفاهیم را از روی دست هم ببینند و مانند خطمشی از آن پیروی کنند. ممکن است یکی از دلایلی که اغلب مردم نمیدانند چه میخواهند همین باشد.
شبکههای اجتماعی مانند شمشیر دولبه هستند؛ همانقدر که برای برقراری ارتباط و کسب آگاهی مفید هستند، همان اندازه هم کشنده خلاقیت و نوآوری اند. بسته به انتخاب ماست که از آنها چگونه استفاده کنیم.
همه آدم ها با تمایل ها و خلق وخوی منحصربه فرد زاده میشوند. یعنی شما تفاوت دارید. شما خواستهها، نبوغ، علایق و عواطف خودتان را دارید. انکار یا نادیده انگاری آنها، شما را در بن بست اضطراب و شکست گیر میاندازد. پس شروع کنید به تقویت خواستههای خودتان. هرچه بیشتر با کسی که واقعا هستید (نه کسی که دنیای مجازی از شما میسازد) نزدیک شوید، شادتر، آزادتر و پیروزتر خواهید بود.
چگونه بفهیم که چه میخواهیم
میخواهیم تمرینی را شروع کنیم که به شما کمک میکند بخشهای مهم زندگی خود را بشناسید. پیش از آغاز تمرین انرژی خود را ذخیره کنید. برای مثال با خوابی راحت یا ورزش مورد علاقه یا هرچه به شما انرژی میدهد.
در این تمرین کلی ایده به دست می آورید تا در مرحله بعد بتوانید با آنها کار کنید. میتوانید از یک تخته سفید (white board)، دفتر، یک برگه یا یاداشت گوشی هوشمند استفاده کنید.
مرحله اول، کشف: «چه چیزی را دوست دارید در زندگی روزانه خود زیاد تجربه کنید؟»
به این پرسش پاسخ دهید و پاسخها را در برگه یا دفترچه خود یادداشت کنید؛ هرچه را دوست دارید چندین بار انجام دهید یا تجربه کنید؛ از احساسی تا کاری که به آن علاقه دارید. هر پاسخی که به ذهنتان میرسد فقط بنویسید؛ بدون قضاوت خود، بدون سانسور و ویرایش، بدون توجه به خوب یا بد بودن آن، مفید یا مضر بودن. تازمانیکه فکر کنید فهرستتان کامل شده آن را ادامه دهید. یک یا چندساعت یا بیشتر؛ بهخودتان بستگی دارد. پاسخهاتان را مرور نکنید. بعد خواهید دید که ممکن است موضوعی را چندینبار تکرار کردهباشید که نشانه علاقه شما به آن است.
مرحله دوم، مرتب کردن: پس از آنکه فهرست تمام شد نوبت به ویرایش میرسد. پاسخهای تکراری یا شبیه بههم را ادغام کنید. درکل هدف این است که بر تجربههای روزانه تمرکز کنید. سعی کنید آنها را به یک واژه بسنده کنید؛ برای مثال عشق، رابطه، ورزش.
مرحله سوم، شناسائی: اکنون موضوعهائی را تشخیص دهید که برایتان بیشترین اهمیت را داشتهاست. از خودتان بپرسید: «اگر قرار باشد فقط یکی را بهعنوان محبوبترین کار روزانه انتخاب کنم، کدام است؟» بله! فقط یکی. به شما اطمینان میدهم با مرور فهرست خود متوجه میشوید که موضوع، کار یا احساسی هست که بیشازهمه به آن توجه میکنید. بنابراین نگاهتان را روی آن نگهمیدارید. اینجا به دیگران اهمیت ندهید. آنچه قلبتان میگوید انتخاب کنید. سپس آن را با نام شماره ۱ نشان کنید. باید حسابی بهخودتان تبریک بگوئید. زیرا مهمترین موضوع دلخواهتان را پیدا کردهاید! برای شماره ۲ نیز همان کار را تکرار کنید: «اگر قرار باشد فقط دو کار مورد علاقهام در زندگی روزانه را نام ببرم، دومین کدام خواهد بود؟» این کار را برای موارد دیگر فهرست نیز انجام دهید و به همه آنها بهترتیب اولویت شمارهای بدهید.
باز هم تأکید میکنیم که در مرحله اول، هنگام نوشتن فهرست، خساست بهخرج ندهید. هرچه از ذهنتان میگذرد بنویسید و صبور باشید. ممکن است هنگام نوشتن خسته شوید و فکر کنید فهرست دیگر از این پیشتر نمیرود. اما سعی کنید آن را تاجائی ادامه دهید که احساس کنید کامل شدهاست.
بعد از تمام شدن شمارهگذاریها، وقتی آنها را مرور میکنید ممکن است به موارد عجیبی برخورد کنید. برایمثال شاید متوجه شوید که تاکنون تمام توجه و وقت روزانهتان را برای شماره ۱۰ گذاشتهاید؛ درحالیکه شماره ۱ فهرست چیز دیگری است.
هنگامیکه متوجه شوید چه میخواهید و چه برایتان بیشترین اهمیت را دارد، میتوانید زمان و انرژی خود را بهصورت هدفمند صرف کنید.
امیدواریم در شناخت خواستههای واقعی خود موفق باشید.
چالش
- آیا تاکنون به این فکرکردهاید که چه را در زندگی بیشازهمه دوست دارید؟ آیا دانستن این موضوع برایتان اهمیت دارد؟
- آیا از شبکههای اجتماعی مانند اینستاگرام استفاده میکنید؟ روزانه چقدر برای آن وقت میگذارید؟
- هنگام استفاده از شبکههای اجتماعی، چه احساسی به شما دست میدهد؟ آیا تاکنون حس حسرت و حسادت را به کسی تجربه کردهاید؟ این احساس را درباره کداموجه از زندگی آن فرد تجربه کردهاید؟