کنکور با فلج بلز

مهشاد شرع الاسلام- متولد ۷۹ (دانشجوی مهندسی صنایع دانشگاه امیرکبیر)

در مدت ۲ ماه اول بیماریم فکر نمیکردم بچه ها غیر از دلسوزی و ترحم نسبت به من حس دیگه ای داشته باشند!

کلاس ما پر بود از بچه های المپیادی ؛ بعضیاشون با مدال نقره داغ و بعضی ها به هر دلیل بی مدال سر کلاس نشسته بودند، روحیه ی  اونا بی نظیر بود، مدال طلای رویاهاشون رو کنار گذاشته بودند و خیلی خوب پذیرفته بودند که باید برای کنکور درس بخونن.

علاوه بر این بچه های زیاد دیگه ای هفته هاشون پر بود از انواع کلاس های کنکور، آموزشگاه­ها و معلم­های خصوصی و اما من غیر از ۳ روز در هفته فیزیوتراپی و گهگاهی سر زدن به کلاس پیانو برای فراموش نکردن تکنیک­های شوپن وقت برای کار دیگه ای نداشتم!

ساعت­های مطالعاتی پیشنهادی برای بچه­های کنکوری که از طرف مشاورین مدرسه ارائه شده بود چیزی حدود ۴۰ تا ۵۰ ساعت در هفته بود و این رقم برای من به سختی به ۲۰ ساعت در هفته می رسید.

درصدهای ۱۰۰ بچه­ های المپادی و درصد ۴۰ من در درس گسسته کمک زیادی به افزایش انگیزه­ام نمی­کرد! 

۲ ماه اول سال به همین منوال گذشت: مقایسه خودم با بچه هایی که علاوه بر ۵۰ ساعت مطالعه هفتگی، کلاس های کنکور رو هم از دست نمی دادند و همیشه اسم هاشون در صدر لیست درصد های آزمون های صبحگاهی دیفرانسیل و گسسته به چشم میخورد.

 مبحثی مثل هم نهشتی یا معادله سیاله که من تا اون موقع حتی اسمشون رو هم نشنیده بودم، حل سوالاتش برای بیش از نصف کلاس، قبل از تدریس معلم تبدیل به سرگرمی شده بود!

این ۲ ماه، ماه­های مقایسه بود، ماه­هایی که تمام انگیزه و امید و اعتماد به نفسم رو از دست دادم، حتی احساس کردم اینکه اولویت اول من بازگشت به سلامتیم یک اشتباهه و من باید تمرکزم رو روی درس­ها بگذارم، گم شده بودم و نمیدونستم چه جوری خودم رو پیدا کنم.

آذر ماه بود که فهمیدم تنها راه برگرداندن امید و انگیزه ی از دست رفته­ام  مقایسه خودم با خودمه!! فهمیدم با گذاشتن درصد ۱۰۰ بقیه کنار درصد های خودم به هیج جایی نمیرسم ، فهمیدم مقایسه ساعت های مطالعاتی یک دختر المپیادی با ساعت های دختری که درگیر فلج بلزه کار عاقلانه ای نیست!!

از اون موقع بود که بعد از هر آزمون بدون نگاه کردن به درصد ها و اسم های صدر لیست فقط به اسم خودم نگاه کردم، از همون موقع بود که به جای حسرت به درصد های  ۱۰۰  فیزیک به خاطر پیشرفت از درصد ۱۰ به ۳۰، به خودم افتخار کردم.

از ماه آذر به بعد خوشحالتر  بودم ، بدون اینکه اسامی دیگه ای رو کنار خودم بگذارم فقط به عملکرد خودم فکر میکردم و تقریبا بهمن ماه، فهمیدم حالا فقط من نیستم که به اسم خودم توی لیست خیره میشه!!

همین زمان ها بود که فهمیدم بعضی ها به جای ترحم و دلسوزی نسبت به من حسادت میکنند!!!!!  مطمئن نیستم به خاطر چی، به خاطر توجه معلم فیزیک به وضعیت سلامتیم یا به خاطر درصد های نسبتا خوبم توی آزمون ها؟ به هر حال کسانی که فکر می­کردم با من دوست هستند، پشتم رو خالی کردند و برای من و دوستان صمیمی ام فقط چند روز مونده به روز های طلایی عید نوروز  پاپوش درست کردن. چندین نفر رو جمع کردند و رفتند توی دفتر مدرسه، گفته بودند من و دوستام انقدر میخندیم و سر کلاس­ها حرف میزنیم که یادگیری بچه های دیگه رو مختل کردیم، بعضی از اونها سر اینکه من بهشون موقع سوال پرسیدن توهین کردم قسم میخوردن!! کسانی علیه من شهادت داده بودند که من حتی اسمشون رو درست نمی دونستم!

حتی تصور اینکه دختری با چسبها  و ماسک روی صورتش مدام به بقیه توهین کنه و یا بتونه قهقهه بزنه سخته!!

ولی  وقتی ۱۵ نفر که در واقع نصف کلاس ما بودند برند و علیه ما  اعتراض کنند برای ناظم ما این قضیه رو منطقی کرده بود هنوز هم حرفهای ناظم رو خوب یادمه که گفت: ” کی به شما گفته که امسال باید دوست داشته باشین؟؟  امسال، سال فرد بودنه، تنهایی درس میخونید تا به جایی برسید، حتی رفع اشکال از همدیگر امسال ممنوعه، باید تک باشید!!!”

هر چند این حرفها برای ما خنده دار بود و بعد از خوردن زنگ و بیرون اومدن از دفتر ۴ تایی زدیم زیر خنده اما باید بگم وقتی رسیدم خونه، ۲ ساعت تمام گریه کردم، گریه ای که فقط از یک چشمم اشک میومد!! از خودم میپرسیدم من چه بدی کردم غیر از اینکه سرم تو کار خودم بود و به هیچ کس توهینی نکرده بودم، چیزی به ذهنم نمیرسید.

من و دوستام  سال آخر دبیرستان بدون توجه به حرفهایی مثل “شما باید فرد باشید!” به همدیگر کمک کردیم،  ما ۴ نفر با رفع اشکال و حل کردن سوالاتمون با هم، همدیگر رو بالا کشیدیم. ما باعث شدیم هممون پیشرفت کنیم، دوستی ما به درسمون کمک کرد و ما هوای همدیگر رو داشتیم و حالا مسئول مدرسه عقیده داشت که این کار توی سال آخر غیر منطقیه!!!

البته حرفهای ناظم برای بعضی ها درسته برای آدمهایی که موفقیت رو فقط حق خودشون میدونن، آدم­هایی که فکر می­کنند با حل مشکل بقیه به مشکلات خودشون اضافه می­شه، آدم­هایی که باور دارند اگر مطلبی رو برای کسی توضیح بدهند از دانش و علمشون کم میشه!  اما ما ۴ نفر اینطوری فکر نمی­کردیم، ما می­دونستیم اگر کسی رو راهنمایی کنیم یکی پیدا میشه که توی یه جایی از مسیر دستمون رو میگیره، ما به خاطر بدجنسی و رفتار های بچگانه  دوست نما های اطرافمون، دوستی مون رو بهم نزدیم.

همین روز ها که ناظم می­خواست جای ما ۴ نفر رو عوض کنه، ما با کمک معلم ها این قضیه رو تموم کردیم،  معلم ادبیات و شیمی بعد از فهمیدن تهمت های بچه ها خیلی تعجب کرده بودند، باورشون نمی­شد به ما ۴ نفر همچین چیزایی نسبت داده باشند. قیافه بچه ها بعداز اینکه ما سر همون جاهای قبلی نشستیم و ناظم  با ما محترمانه برخورد می­کرد واقعا دیدنی بود.

این مسئله پیش پا افتاده حتی به گوش مدیر مدرسه هم رسید و می­تونم تصور کنم گریه های دروغین و دیالوگ­های تمرین شده و حرفه ای  بچه های بی معرفت چقدر برای مدیر، مضحک به نظر می­رسید وقتی مدیر ماجرای اصلی رو میدونست!!

این کار بچگانه همکلاسی هام یکی از بزرگترین درس های سال کنکور بود، یک هشدار و اخطار قبل از ورود به جامعه، اونا بهم یاد دادند که هرچند باید خوشبین بود اما همیشه و در هر جایی آدم هایی هستند که به دلایلی به تو حسادت می­کنند، آدم هایی که مدام در حال مقایسه اند، برای اونا مهم نیست که چه امکاناتی دارند اونا فقط و فقط به یک چیز اهمیت میدهند: چیزی که تو داری و اونا ندارند!!! مهم نیست اون چیز چقدر بی ارزش یا برای تو بی اهمیت باشه، مهم اینه که اونا ندارنش!

اون بچه ها بهم یاد دادند که همیشه آدمهایی هستند که تو رو بغل میکنند و به گرمی ازت استقبال میکنند اما پشت سرت نقشه مرگ و نابودیت رو میکشن، آدمهایی که با سوء استفاده از اعتماد دیگران  به بقیه تهمت میزنند چون خوب میدونند حرف­هاشون، هر چند بعید، خریدار داره!  مثل همین اتفاق کم اهمیت سال آخر که مورد اعتماد ترین دانش آموز مدرسه علیه من دروغ های زیادی گفته بود، عجیب نیست که  که ما آدم ها تحت فشار چقدر تغییر میکنیم؟؟

از اون ۱۵ نفر ممنونم چون اونا بهم یاد دادند حسادت خیلی خطرناکه، حسادت اگر غبطه باشه به طرز عجیبی انگیزه ای قوی به انسان میده تا به اهدافش برسه و اما وقتی ذره ای بیشتر  بشه، کشنده است، حسادت،  بهونه و دلیل خیلی از قاتلان زنجیره ای بوده و هست!!

اون بچه ها بهم هشدار دادند که مراقب ظرفیت آدمها باشم ،توی ظرف بعضی ها حتی سلام و خداحافظی معمولی هم جا نمی­گیره!

یاد گرفتم که از آدم های حسود نترسم ، این دنیا خیلی جالبه ؛ اگه از چیزی بترسی همونو سرت میاره!! پس به جای ترسیدن فهمیدم که باید محتاط باشم.

از همه اون بچه ها که دوستی چندین ساله رو زیر پا گذاشتن، ممنونم.

مراقب رفتار و حرکات آدم­هایی که باهاشون در ارتباطی باش­، گاهی آدم­ها تحت فشار تبدیل به هیولاهایی ناشناخته می شوند که هیچکس تصورش را نمی­کرد.