واژه هایی در اعماق آبی دریا

واژه‌هایی در اعماق آبیِ دریا

سال‌ها پیش، ریچل عاشق هنری جونز می‌شود. او یک روز پیش از رفتن از آن شهر، نامه‌ای عاشقانه لای کتاب مورد علاقه‌ی هنری می‌گذارد؛ این کتاب در کتابفروشی خانوادگی آنها قرار دارد. ریچل چشم به راه می‌ماند، ولی هنری هرگز نمی‌آید.

حالا ریچل بعد از سال‌ها دوباره به شهر برگشته است. او قرار است در همان کتابفروشی و در کنار هنری مشغول به کار شود.

ولی هیچ چیز مثل قبل نیست؛ در گذر سال‌هایی که هنری و ریچل از هم دور بوده‌اند اتفاقاتی افتاده که ریچل دیگر حسی را که در گذشته نسبت به هنری داشته ندارد.

ریچل و هنری که حالا در فضایی پر از کتاب در کنار یکدیگر کار می‌کنند، برای هم نامه‌هایی می‌نویسند و لای کتاب‌ها می‌گذارند. آنها دوباره امید را در وجود یکدیگر پیدا می‌کنند.

شاید چیزهایی مثل واژه‌ها، عشق و شانس دوباره‌ای که به هم می‌دهند برای تغییر همه چیز کافی باشد.

و…

بخشی از کتاب واژه‌هایی در اعماق آبیِ دریا

خودم را در شلوغی جمعیت می‌اندازم و به این فکر می‌کنم که سوار ماشین شوم و از اینجا دور شوم؛ دور شوم و این شهر و تمام آدم‌هایش، رز، هنری و شغلم را پشت سرم جا بگذارم. در همین افکار هستم که جرجی گوشه‌ی تی شرتم را می‌کشد و می‌خواهد او را به خانه برسانم.

وانمود می‌کنم که متوجه گریه کردنش نشده‌ام. می‌گویم هنری در حیاط پشتی است و او می‌تواند آنجا پیدایش کند. نمی‌خواهم به خانه بروم. نمی‌دانم دقیقا کجا می‌روم، ولی می‌روم به هر جایی به جز کتاب‌فروشی یا انباری.

ناراحت به نظر می‌رسد. از کنار گروهی از دختران بزک کرده رد می‌شود. یکی از دختران که از بقیه بلندقدتر است وقتی جرجی از کنارشان رد می‌شود می‌پرسد:

این چیه پوشیدی؟ می‌خندد. مطمئنا جرجی با دیگران فرق دارد، ولی با وجود پیراهن مشکی و ساپورت طلایی رنگی که به تن کرده و نوار آبی رنگی که به موهایش بسته هزاران بار بهتر از آنهاست.

 

انتخاب با مشاوره تیم خوب نشر کوله پشتی