دست نوشته ای برای تو

دست نوشته ای برای تو

نمی دانم چقدر حال و هوای این روزهای شبکه های اجتماعی را از زوایای مختلف در دست کنکاش داری؟

به نظر می رسد اغلبشان فضای شهر را بیش از آرامش، طوفانی توصیف می کنند…

در این بین، گاه و بی گاه دست نوشته هایی از بسیاری دوستان و آشنایان می رسد، که بن مایه شان امید است و اعتقاد دارند، پایان راه از میانه اش جذاب تر است…

در این صفحه که خواننده اش تو هستی، قصد ندارم خیلی با واژگان بازی کنم و از گفته هایی بگویم که برایت بوی تکرار بدهند و یا بی معنا باشند…

راستی این را هم نمی دانم چقدر اهل داستان و تخیل و بلند پروازی هستی…

اما این را خوب میدانم که بدنه و ذات و وجودت، تنیده شده با هوشمندی و اندیشیدن به چیزهایی که من و پدران و مادران من، تاب اندیشیدن به آن را نداریم و انگار گم شده ایم در روزمره گیری هایمان و انگار برای اندکی سکون و تنهایی و بی خیال عالم بادی، دلمان لک زده است….

در این جا که تو می خوانی، می خواهم از تو بنویسم از تو که من و هم نسل هایم نام “گودزیلا” از تو در ذهنمان نقش بسته است …

نه جانان من!!! ما تو را دوست داریم و مفتخریم که قرار است جامعه ای کما بیش و در حد وسعمان که اکنون در دستان ماست را به تو تقدیم کنیم ….

همانطور که آدم های قبل از ما این کار را کردند.

می دانی جانان من، من و دوستانم پذیرفته ایم که این جهان در دست ما تنها امانت است و امانتی که جز باری سنگین بر دوش ما نیست…

و تاب سنگینی اش را آنگاه می توان با فرسخ ها راه و طولانی ترین مسیرها، گاه بی هیچ آذوقه ای گذر کرد، که نام زیبای تو در آن میان بدرخشد…

سوالم از تو این است، آیا از بین این کلمات توانستی عشقم را به خودت دریابی؟

دیدی نگاهت، فکرت، آرزوهایت و آینده ات، چقدر برایم اولویت است؟

چه خوب آنچه نمی دانستم توان گفتنش را دارم یا نه، جهان در دامن واژگانم گذاشت، بله جانان من! آرزوهای تو، رویاهای تو و آینده تو….

در پسِ تمام ذهن من و هم نسل های من، نام زیبای تو می درخشد…

گودزیلای خوش نقش و خوش اندیشه روزگار من …

فکر من جایی از این دنیا درگیر تو و دنیای زیبای توست …

تو در اندیشه منی…در گوشه ای از خاکی که همه هستی و جان من و توست (ایران زمینمان)، ذهنم درگیر توست… و آرزوهای تو و بلند پروازی های تو و دستیابی تو به رویاهای نابت آرزوی من و هم نسل های من است…

تصمیم دارم کمی بیشتر با تو در این باره صحبت کنم.

می خواهم تو را گام به گام با خودم به دنیایی ببرم که سال ها تنها در کتاب و درس و دانشگاه دیدم…

و همیشه رویای بازگویی آن با تو، دغدغه ام بود.

با تو از شنیده هایی بگویم که شاید تو را وادار به بیان کند و تو بگویی و آنگاه من سکوت کنم و تنها گوش باشم و تو بگویی و من یاد بگیرم…

با تو بیشتر خواهم گفت، تنها آیا می توانم از تو بخواهم برایم از رویاهایت بگویی؟

به من بگو که در ذهن زیبایت، در روزگاری که چین و چروک، خوب، بر چهره من و هم نسلان من نقش بسته و سفیدی دندان هایمان جایش را به سیاهی موهایمان سپرده، حال و هوای تو و سرزمین مادری مان چگونه است؟

منتظر نوشته های گرمت هستم…

 

فرشته ادیب روشن
دانش آموخته دکتری مدیریت
محقق حوزه آینده پژوهی